*** در صورت درخواست صاحب اثر یا ستاد ساماندهی از سایت حذف خواهد شد ***
خلاصه داستان :
دارا در راهروی مدرسه به دیوار تکیه دادهاست. توپی دارد و بادکنکی که در حال باد کردن آن است. او و دوستش اکبر با توپ شیشه پنجره مدرسه را شکستهاند. ناظم مدرسه او را تنبیه میکند. پس از به صدا درآمدن زنگ تعطیلی مدرسه دارا و دیگر دانشآموزان به سوی در مدرسه هجوم میبرند. در کوچه عدهای نوجوان مشغول بازی هستند. دارا ضربهای به توپشان میزند و فرار میکند. یکی از بچهها او را دنبال میکند و دارا وارد خانهای میشود. وقتی مطمئن میشود که پسر رفتهاست از آن خانه خارج میشود و به سوی خارج شهر میرود. در کنار جاده عبور ماشینها را تماشا میکند، سپس بر خلاف جهت حرکت ماشینها به راهش ادامه میدهد. تصویر به مرور سفید میشود.