*** در صورت درخواست صاحب اثر یا ستاد ساماندهی از سایت حذف خواهد شد ***
خلاصه داستان :
استوار خراساني به تهران منتقل مي شود. او به اتفاق مادرش و همسرش زينت و خواهرش عاطفه و پسر كوچكش اسفنديار نزديك كلانتري محل خدمتش خانه اي اجاره مي كند كه از قضا با آقارضي همسايه مي شوند. آقارضي با خواهرش ملوك خانم و دو پسرخواهرش جواد و جعفر زندگي مي كند، او براي جواد، عاطفه خواهر استوار خراساني را خواستگاري مي كند و