*** در صورت درخواست صاحب اثر یا ستاد ساماندهی از سایت حذف خواهد شد ***
خلاصه داستان :
محترم و اسماعیل طبق یک سنت قدیمی و خانوادگی، از کودکی برای یکدیگر درنظر گرفته میی شوند تا در جوانی با یکدیگر ازدواج کنند. پدر و مادر محترم، هنگام به دنیا آمدن محترم و خاک کردن جفت او، با دیدن شبحی نگران آینده هستند. در تابستان 1342، شایعه ای راجع به زلزلۀ تهران بر سر زبان ها می افتد. شهر تخیله می شود. محترم در راه بازگشت به خانه، میان خیال و واقعیت، شبحی را بر بام خانه شان می بیند و ...