*** در صورت درخواست صاحب اثر یا ستاد ساماندهی از سایت حذف خواهد شد ***
خلاصه داستان :
قدرت به زادگاهش بازمي گردد تا با تلي ازدواج كند. تلي دائم درباره ي زندان ديوها در تخت سليمان سخن مي گويد و قدرت حرف هاي او را شوخي مي پندارد. تلي در روز ازدواج گم مي شود و تا سال ها بعد، كه قدرت پير مي شود و با برادرزاده اش نوريه در روستايي زندگي مي كند، كه اهالي آن از شر ديوها گريخته اند، خبري از تلي به دست نمي آورد.